امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

یعنی عشق..

مادر شدن یعنی عشق... عشق یعنی نیمه شب توی خلوت و تاریکی دو تا چشم سیاه و نگران بهت زل بزنه و وقتی دید کنارش هستی و آروم داری نوازشش میکنی یه لبخند بزنه و دوباره به خواب بره... عشق یعنی وقتی یه غریبه میبینه صورت کوچولوش رو زیر گردنت پنهان کنه و بادستاش محکم بغلت کنه و تند تند نفس بکشه ...
28 آبان 1392

سومین عاشورا...

روز سه شنبه به قصد شهر خرم آباد ساعت پنج صبح راه افتادیم.رفتیم دنبال عموحمید و توی شهر قم هم زن عمو رو سوار کردیم و راهی شدیم امسال رفتیم خونه ای که باباجونی و مامان ناز واسه نگهداری از بابابزرگ باباعلیرضا گرفتن.خودشون هم که پنج شش ماهی میشه رفتن و اونجا موندگار شدن .چون بابابزرگ خیلی پیر و سالخورده شده و نیاز داره مدام ازش پرستاری بشه.یکروز هم خونه ی مامان جون بودیم.روز چهارشنبه تاسوعا بود و پنجشنبه هم عاشورا. طبق رسم هرساله صبح عاشورا مقداری گل امام حسین به نیت سلامتیت تا سال بعد به لباس علی اصغرت مالیدیم اونجا که بودیم خیلی بهت خوش گذشت.مخصوصا که خونه بزرگ بود و کلی تونستی بدو بدو بکن...
25 آبان 1392

بیست و نه ماهگی

ماهگیت مبارک تمام زندگی این روزا با حرف زدنهات کلی عشق میکنیم.وقتی چیزی از ما میخوای و لبهات رو کوچولو میکنی.چشمات رو ریز میکنی.صدات رو نازک میکنی و میگی مامان جووونم.بابا جوووونم .تو رو خدا!میدی!خواهش میکنم! به قول بابا اونوقته که اگر دنیا رو هم بخوای دیگه نمیشه جلوت مقاومت کرد الان که من مشغول نوشتنم داری با ماشینهات بازی میکنی و توی عالم خودت داری باهاشون صحبت میکنی.دوست داشتم از تمام لحظه های فراموش نشدنی و تکرار ناپذیر کودکیت میتونستم فیلم بگیرم تا هیچوقت از یادمون نره اما افسوس که نمیشه چنین کاری کرد دوست دارم از لحظه لحظه ی بودن با تو توی این روزها با تمام وجودم کیف کنم.چ...
11 آبان 1392

اولین باران پاییزی

باران... شیشه ی پنجره را باران شست... چه کسی میتواند... نقش تو را از دل من بشوید؟!...                                     دیشب و امروز اولین باران پاییزی هم بارید هرچند که با پسرگلی دو تایی سرماخورده هستیم.اما هیچ چیز نمیتونه خوشحالیه اومدن بارون رو ازمون بگیره. روزهای بارونی دیگه بوی تنهایی نمیده.بوی عشق میده. عشق مادر و پسری.بوی خوش نون بربری که صبح فقط به عشق خودت توی همین بارون رفتم و گرفتم. چه چیزی میتونه جای این همه ذوق و ش...
5 آبان 1392
1